سر گیجه
چند نقش معمولی بلدی.
یک خدای معمولی داری و اطلاعات معمولی درباره ی کلمه هایی با پسوند (ایسم)داری.
درس می خوانی در یک مدرسه ی معمولی و قبول می شوی در یک رشته ی معمولی.
معاشقه داری با یک انسان معمولی و توی سینما فیلم های معمولی می بینی.
قدوقامت و قیافه ی معمولی داری .
مسافرت های ارزان قیمت معمولی می روی و خیلی خوش شانس باشی یک ماشین معمولی می رانی .
شغلت آبرومند است ولی معمولی و شعرها و داستانهایت کتاب می شوند اما کتاب هایی در سطح معمولی.
کادو های معمولی می گیری لباس های معمولی می پوشی و اگر چند ماه یک بار پا داد رستوران های معمولی می روی .
در زندگی ات دنبال هیاهو و عشقی اما معمولی زندگی می کنی.
یک ازدواج خالی از عشق معمولی می کنی و طی یک مهمانی ساده و معمولی میروی سر خانه و زندگیت.
معمولی نفس می کشی .معمولی راه می روی . معمولی فکر می کنی و دچار مرض قند و چاقی و روماتیسم .بیماری های معمولی می شوی.
دستمال گردن های معمولی ات توی همه ی مغازه ها پیدا می شود و حداقل چند میلیون نفر دیگر توی کشور اسم معمولی تو را دارند.
با داستان های طنز معمولی می خندی و با فیلم های گریه دار آبگوشتی گریه های معمولی میکنی .
بچه های معمولی ات دنیا می آیند بچه هایی که معمولی اند تازه شاید گاهی معمولی مایل به بد نه نابغه می شوند نه تیز هوش و فوق العاده.
قیافه ی معمولی تو .زندگی معمولی تو .قدوقامتت .زندگی معمولی ات و خانه ی معمولی ات به تعداد فرزندانت تکثیر می شود.
تو کم کم پیر می شوی و دیگر قادر نیستی بستنی های وانیلی معمولی بخوری .
شعر های معمولی را دیگر نمی فهمی و یادت می رود چه طور می توان یک بعد از ظهر معمولی در یک پارک معمولی پیاده روی کرد.
تو حتی قادر نیستی یک برش کره ی معمولی را روی یک نان معمولی بمالی.
تو خسته می شوی .نفس های معمولی ات ته می کشند و روی یک صندلی معمولی در یک روز معمولی چشم هایت را می بندی و خیلی معمولی می میری.
تمام شد.